شناخت تا علاقه شناخت تا علاقه - idorise | از نیاز تا معنا
ورود | ثبت نام

شناخت تا علاقه

شناخت یعنی روشن‌شدن تاریکیِ میل. یعنی لحظه‌ای که ذهن، به‌جای دیدن، شروع می‌کند به فهمیدن.

اما فهمیدن همیشه امن نیست؛ چون هر شناختی، اضطرابی تازه می‌زاید. وقتی چیزی را می‌فهمی، دیگر نمی‌توانی مثل قبل نادیده‌اش بگیری. شناخت، آغاز میل آگاهانه است؛ میلِ بدون نقاب.

در این مرحله، ذهن از حالت مشاهده‌گرِ بیرونی جدا می‌شود و آرام‌آرام وارد رابطه می‌گردد. شناخت، دیوار بین «من» و «او» را ترک می‌دهد. از اینجا به بعد، معنا به‌جای تحلیل، حس می‌شود و همین حس، دروازه‌ی ورود به علاقه است.

علاقه نه در نگاه اول شکل می‌گیرد، نه از منطق می‌آید.

علاقه محصول تکرارِ حضور است؛ جایی که ذهن از شناخت سیراب نشده، بلکه به‌دنبال بازتجربه‌ی همان شناخت است.

هر بار که می‌فهمی، در واقع دوباره می‌خواهی بفهمی و این «دوباره»، همان جرقه‌ی علاقه است.

شناخت، مغز را قانع می‌کند؛ اما علاقه، مغز را تسلیم می‌کند. در علاقه، فهم دیگر کافی نیست.

آدم می‌خواهد لمس کند، ببیند، تجربه کند؛ تا مطمئن شود معنا واقعی است و این همان خط باریکی است که ایدورایز از آن حرف می‌زند: مرزِ میان دانستن و خواستن.

در این نقطه، «Id» که منبع میل است و «Ido» که تداعی‌گرِ Ego است، به هم می‌رسند.

در ایدورایز، علاقه محصول درگیری این دو نیروست: یکی می‌خواهد بقا را ادامه دهد، دیگری می‌خواهد معنا را بفهمد. نتیجه‌اش می‌شود «تعلق» که نه صرفاً روانی است و نه صرفاً شناختی؛ بلکه ترکیبِ هر دو است، چیزی میان نیاز و عشق.

علاقه در ایدورایز یعنی همان لحظه‌ای که فهم، در بدن ته‌نشین می‌شود. یعنی وقتی معنا، فقط در ذهن نیست، در حس است. همان‌جا که «شناخت» پایان نمی‌یابد، بلکه «زندگی» آغاز می‌شود.

< <